ازدواجی که به بهشت ختم شد
اجتماعي
بزرگنمايي:
پیام فارس - فارس / من نه حلقه آنچنانی خواستم نه سرویس جواهر و تنها با یک حلقه نقره و جهیزیه بدون تجملات و برگزاری جشنی ساده و خانوادگی با وجود اینکه مشکل مالی از سمت خانواده ها وجود نداشت، در سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و فاطمه(س) زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و در همان ابتدا ازدواج من 14 سکه مهریهام را بخشیدم.
در تقویم دلهای عاشق، روز ازدواج امیرالمؤمنین علی(ع) و حضرت فاطمه(س)، نه فقط یک مناسبت مذهبی، که آیینهای است از یک زندگی بیادعا اما عمیق، ساده اما پُربار، زمینی اما آسمانی.
بازار ![]()
الگویی که قرنها است چراغ راه جوانانی شده که دل در گرو عشق پاک و ایمان روشن دارند. در همین ایام، گفتوگوی ما با همسر شهیدی از دیار کازرون، بار دیگر این حقیقت را یادآور شد، عشق وقتی رنگ ایمان بگیرد، تا بهشت ادامه دارد.
در روزگاری که زرقوبرق، معیار عشق شده و جهیزیههای لاکچری، سنگ محک آغاز زندگیها، کمتر جوانی پیدا میشود که زندگیاش را بر اساس آموزههای اهل بیت آغاز کند؛ ساده، بیادعا و الهی.در این روز، که نه صرفاً یک مناسبت تقویمی، بلکه یادآور یک سبک زندگیست، به سراغ روایت یک ازدواج رفتیم که با رنگ گرفتن از ایمان، به وصال در بهشت ختم شد؛ ازدواجی در دل مردم، اما سرشار از معنا.
الگویی از آسمان همسر شهید محمد کاظم توفیقی، زنی جوان، با چهرهای صبور، مهربان و نگاهی که عمقش پر از حرف ناگفته است، روبهرویمان نشست.
صدایش آرام است، اما استوار. از همان ابتدا، با تواضع شروع کرد و ابتدا خودش و همسرش را معرفی کرد: طاهره خوب کار هستم متولد 1368 و اهل کازرون و در رشتههای ورزشی شنا، کوهنوردی و دوچرخهسواری فعالیت دارم، همسرم شهید محمدکاظم توفیقی نیز متولد 1370 و اهل کازرون است و در رشته موتور کراس 250 سی سی فعالیت داشت، ظاهرش مثل خیلی از جوانهای امروز، مرتب و بهروز، اما درونش آرام، عمیق و سرشار از باور بود.
این بانو مهربان خاطراتش را با لبخند مرور کرد و از ماجرای آشناییشان گفت: مسابقات استانی موتور سواری برگزار شد که از هئیت دوچرخهسواری که من عضو آن بودم دعوت شد برای تماشا حضور پیدا کنیم، آقا محمد کاظم یکی از شرکت کنندگان این مسابقه بود که من را در میان جمعیت ورزشکاری که با لباس های ورزشی حاضر شده بودند
با پوشش چادر دیده بود و پس از تحقیق و زیرنظر گرفتن پسندیده بودند. وی ادامه داد: در شهریور سال 91 ایشان به همراه خانواده به خواستگاری آمدند و ابتدا مخالفت هایی به خاطر اختلاف سنی که داشتیم و اینکه ایشان تازه از سربازی آمده بود و شغل و درآمدی نداشت پیش آمد اما به لطف خداوند برطرف شد و به خیر گذشت.
آشناییشان ساده بود. خواستگاری در فضایی معنوی و بدون ادعا برگزار شد اما با یک شرط خاص از سوی آقای داماد، طاهره خانم دراینباره گفت: همسرم در صحبت های اولیه یک شرط داشت و گفت اگر زمانی حکم جهاد به من داده شود من باید از آن پیروی کنم، تا الان برای حضرت زینب عزاداری کردم و حالا وقتش است به آن عمل کنم.
وی ادامه داد: این شرط در ابتدا برای من سخت بود اما بعد من با ایمان و یقینی که داشتم پذیرفتم و با ایشان همراه شدم و بعد ها متوجه شدم همسرم از خانوادهای برخاسته بود که بوی شهادت در خانهشان پیچیده بود؛ خودش میگفت با اسم شهدا بزرگ شدم و شهادت برایم یه مفهوم نیست، یک حقیقت جاری است.
با لبخند به حلقه نقرهای که در دست داشت نگاه کرد و گفت: در ابتدا ازدواج من نه حلقه آنچنانی خواستم نه سرویس جواهر و تنها با یک حلقه نقره و جهزیه بدون تجملات و برگزاری جشنی ساده و خانوادگی با وجود اینکه مشکل مالی از سمت خانواده ها وجود نداشت در سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و فاطمه (س) زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و در همان ابتدا ازدواج من 14 سکه مهریهام را بخشیدم. مردی از تبار نور ازدواجشان بیآلایش و غنی بود، چهار سال کنار هم زندگی کردند؛ روزهایی که حالا، همسر شهید از آن با حسی عمیق یاد میکند: از هر ثانیه زندگیمان لذت بردیم، درکنار هم تلاش کردیم و همراه هم شدیم. این شهید دهه هفتادی جوانی خوشپوش و اهل هیجان بود، اما مقید.
هیچگاه نمازش قضا نشد همسرش دراینباره گفت: به یاد نمیآورم روزی را که روزه و نمازشان قضا شده باشد، حتی یکبار تصادف سختی داشت به صورتی که 10 روز در کما بود اما وقتی به هوش آمد و متوجه شد چه مدت بیهوش بوده است، اشک از چشمانش جاری شد و با چشمانی نگران پرسید نماز و روزههایم چه شد؟ چگونه در آن دنیا پاسخ بدهم؟ او مردی از جنس نور بود.
روز انجام وظیفه فرا رسید، شهید کار های اعزامش را با وجود همه سختی هایی پیش رو انجام داد، همسرش ادامه داد: وقتی میخواست برود بدنش به خاطر تصادفی که کرده بود پر از پلاتین بود اما با این وجود کوتاه نیامد و میگفت حضرت زینب الان به من نیاز دارد و وقت عمل است.
همسرش، اگرچه دلش آشوب بود، اما مخالفت نکرد. به قول خودش: قول داده بودم پس همراهش شدم و فقط به ایشان گفتم مراقب خودش باشد و باقی را سپردم به خدا.روز وداع؛ روز وصال
قرار بود 45 روز بعد بازگردد. اما 16 بهمن 1394، روزی که باید به آغوش خانوادهاش بازمیگشت، روزی شد که به آسمان ها پرکشید.
طاهره خانم کمی مکث کرد سپس گفت: چند روز قبل از آمدنش ارتباط تلفنی که داشتیم کم شده بود و من دلشوره عجیبی داشتم و همان شب خواب دیدم که سه پرنده از قفس آزاد شدند و یکی از آنها با صدای همسرم گفت، آخیش راحت شدم!
سپس ادامه داد: آرام و قرار نداشتم و منتظر خبری از سوریه بودم به گلزار شهدا رفتم جایی که همیشه با همسرم برای درد و دل و آرامش گرفتن میرفتیم، آن لحظه با خودم فکر میکردم چه کس دیگری قرار است در این مکان آرام بگیرد قافل از اینکه همسر خودم قرار بود شهید بشود.
رسالت بعد از شهادت او به رسالتی اشاره کرد که همسرش شروع کننده آن بود و خود میخواهد ادامه دهنده آن باشد و سپس توضیح داد: همسرم رسالتی داشت و مسیری را آغاز کرد و اکنون من نمیگذارم پرچمش زمین بماند آن را دست گرفتهام و سعی میکنم تا روزی که خداوند اجازه دهد ادامه دهنده رسالت همسر شهیدم باشم.
همسر شهید با لحنی سرشار از تجربه گفت: زندگی بهتر است به سادگی شروع شود، نه طلا و جهیزیه و جشنهای آنچنانی خوشبختی میآورند و نه مهریههای بالا، این ها تضمین یک زندگی خوب نیست بلکه زن و شوهر باید همدل و همقدم باشند و دوشبهدوش هم جلو بروند و مثل ائمه و شهدا قناعت کنند.
-
چهارشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۸:۲۳:۲۴
-
۱۰ بازديد
-

-
پیام فارس
لینک کوتاه:
https://www.payamefars.ir/Fa/News/959920/