سرمقاله وطن امروز/ «مرگ خودخواسته» در «بنبست خودخواسته»
مقالات
بزرگنمايي:
پیام فارس - وطن امروز / ««مرگ خودخواسته» در «بنبست خودخواسته»» عنوان یادداشت روز در روزنامه وطن امروز به قلم علی کاکادزفولی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
در روزهای اخیر خبر مرگ یکی از نویسندگان ایرانی منتشر شد که البته برخی در رسانهها از این مرگ با صفت «خودخواسته» یاد کرده بودند؛ صفتی که اغلب برای پرهیز از به کارگیری واژه «خودکشی» استفاده میشود، البته اینکه میان «خودکشی» با «مرگ خودخواسته» دقیقا چه تمایزاتی وجود دارد که برای پرهیز از اولی، دومی ابداع شده و اصرار به استفاده از آن در میان برخی وجود دارد نیز در جای خود قابل تامل است. به هر روی، از آنجا که چنین مرگهایی ظاهرا به یک پدیده شایع میان طیفی از افراد شاخص (اگر نخواهیم از واژه مستعمل روشنفکر استفاده کنیم) تبدیل شده، لازم است درباره وجوه آن اندیشیده شود. بدیهی است نویسنده در این یادداشت قصد ندارد به کنکاش در احوالات شخصی و دلایل فردی این رخداد بپردازد که دون تحلیل عمومی و عرصه قضاوت اجتماعی است، بلکه هدف آن است که به مسؤولیت پنهان و گاه ناخواسته اما تأثیرگذار چهرههایی بپردازد که به واسطه فعالیتهای فکری، هنری و اجتماعی خود به جایگاهی بیش از یک «فرد» عادی میرسند. افرادی که به واسطه فعالیتهای فکری، فرهنگی و اجتماعی خود به نوعی به فضای عمومی راه پیدا میکنند، عملاً از دایره زندگی خصوصی خود فراتر رفتهاند، پس رفتار این افراد در زمانی که جنبه اجتماعی پیدا کرده و به نوعی فضای عمومی را درگیر کند، قابل نقادی است.
* آنان که فانوسشان را بر پشت میبرند، سایههایشان پیش پایشان میافتد
هر جامعهای به چهرههای شاخص خود بویژه هنرمندان، به چشم «پیشگام» مینگرد؛ پیشگامان کسانیاند که با آفرینشها و ابداعاتشان توجهها را به سوی ایدههای جدید معطوف و به اصطلاح، زوایای تاریک مسائل را روشن میکنند؛ رنجهای مشترک را بازتاب میدهند و افقهای جدیدی را حتی در ناامیدی پیش روی مخاطب ترسیم میکنند. چنین پیشگامانی هستند که حساسیتهای جامعه را افزایش میدهند، آن را وادار به تأمل میکنند و با خلق زبان و روایت جدید، امکان فهم دیگری از جهان و زیستن در آن را فراهم میآورند. این کنشها حتی اگر با انگیزه صرفاً هنری یا فکری فردی آغاز شوند، به محض ورود به فضای عمومی و تأثیرگذاری بر مخاطبان، ابعادی اجتماعی مییابند. اما همراه با مقام پیشگامی، «مسؤولیت» نیز متولد میشود. نمیتوان پیشگامان را از مسؤولیتهایی که دارند جدا کرد؛ مسؤولیتی اخلاقی در قبال جامعهای که از رفتار و آثارشان تأثیر میپذیرد؛ ولو این جامعه معین چندان گسترده نباشد و به طیفهایی محدود شود. نویسنده یا روشنفکر، ناخودآگاه، در موقعیت الگوسازی یا دستکم موقعیت بیان و تحلیل درد مشترک و امید احتمالی برای التیام آن قرار میگیرد. مخاطب، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، از این آثار و از «بودن» این چهرهها در جامعه، معنا میجوید، تأیید رنجهای خود را مییابد و گاه مسیر آینده فکری یا حتی عملی خود را تنظیم میکند. اما مساله همین جا بغرنج میشود. اغلب، خود این «پیشگامان» شاید به طور کامل متوجه سنگینی و گستردگی این مسؤولیت ناخواسته نیستند. آنها در عمق رنجها و پیچیدگیهای ذهنی خود غرقند و فراموش میکنند یا نمیخواهند بپذیرند که صرفاً «خودشان» نیستند. بنابراین تصمیمهای بنیادین زندگی آنها از جمله تصمیمی به عظمت پایان دادن به زندگی، دیگر صرفاً یک انتخاب فردی با پیامدهای فردی نیست، بلکه با مخاطبانشان هم مرتبط است و پیامدهای اجتماعی در پی خواهد داشت.
در این چارچوب، میتوان این سوال را پرسید که آیا خودکشی این افراد، نوعی «شانه خالی کردن» از زیر بار سنگین مسؤولیت اجتماعی نیست که به دوش کشیدهاند؟ مسؤولیت فهمیدن، مسؤولیت تابآوری، مسؤولیت انعکاس رنج در هیبت اثری هنری که بتواند آن رنج را قابل فهم و تحملتر کند و شاید مهمتر از همه، مسؤولیت «ماندن» و «دیدن» و «گفتن» حتی به زعم آنها در تاریکترین شرایط. آیا آنها در برابر مسالههای جامعه راهی جز پاک کردن صورت مساله، یعنی خود، پیدا نکردهاند؟ اگر پاسخ به این پرسش مثبت باشد، 2 پرسش بسیار جدی پدید میآید که مستقیماً بر رابطه جامعه با این افراد و مفهوم «پیشگامی» تأثیر میگذارد.
بازار ![]()
* پرسش اول: آیا اساساً میتوان چنین چهرههایی را پیشگام یا روشنفکر به حساب آورد؟
اگر پیشگام یا روشنفکر کسی است که راه خروج از تنگناها را مییابد یا دستکم توانایی تحمل مسیر پرپیچ و خم آن را دارد، آنگاه فردی که خود در این تنگنا از پا درمیآید و به نقطه پایان میرسد، چگونه میتواند چراغ راه دیگران باشد؟ قدرت در این زمینه نه به معنای قدرت فیزیکی یا سیاسی، بلکه به معنای قدرت روانی، قدرت مقاومت و قدرت اندیشهورزی برای یافتن روزنهای در دل مشکلات است. اگر این قدرت تابآوری یا یافتن راهحل درونی وجود نداشته باشد و فرد به نقطهای برسد که برای خودش نیز افق روشنی متصور نیست و به پایان زندگیاش دست میزند، چگونه میتوان او را پیشرو در پیمودن مسیری دشوار دانست؟ آیا از منظر اجتماعی، این نشاندهنده ضعفی عمیق نیست؟ ضعفی که هرچند قابل درک و شاید معذوریتآور در سطح فردی باشد اما در سطح نمادین و اجتماعی، بنیانهای «تلاش جمعی» را متزلزل میکند. اگر کسانی که قرار بوده راه را نشان دهند، خود در ابتدا یا میانه راه سقوط کنند و راه نجاتی برای خویش نیابند، جامعه چگونه میتواند به آنها اعتماد کند یا از آنها تاثیر بگیرد؟ البته ممکن است چنین افرادی به راستی داعیهای از خود به عنوان یک چهره اصلاحگر نداشته باشند اما اهمیت دارد که جامعه هم نسبت به اینکه آنها اصلاحگر نیستند، آگاه باشد، زیرا اغلب اینگونه است که هر جامعه از چهرههای پیشگام خود توقعاتی دارد و به آنها امیدهایی را بسته است. جامعه به دنبال کسانی است که توانایی عبور از موانع یا دستکم تاب آوردن برابر آن را به نمایش بگذارند، نه کسانی که در برابر آن موانع تسلیم نهایی را انتخاب کنند. این پدیده سوال بزرگی را مطرح میکند: آیا میتوان اصطلاح «پیشگام» یا «روشنفکر» را برای کسانی به کار برد که لزوماً از نظر روحی و شخصیتی مجهز به تابآوری و قدرت هدایتگری درونی در شرایط بحرانی نیستند؟
* پرسش دوم: آیا خاتمه دادن به زندگی، به معنای تجویز «بنبست» نیست؟
فراتر از نقد قدرت تابآوری، چالش جدیتر زمانی رخ میدهد که فرض کنیم عمل خودکشی به نوعی آخرین و رادیکالترین پیام این چهره پیشگام به جامعهاش باشد. پیامی که روشنفکر قصد دارد با آن به مخاطبانش بفهماند «اوضاع آنچنان ناگوار است که تنها راهحل ممکن، همین پایان دادن به زندگی است». حتی اگر نیت فرد چنین چیزی نباشد، تفسیر اجتماعی عمل او ممکن است به این سمت سوق یابد، به خصوص در میان گروههایی که تشنه یافتن معنا یا تأییدی برای رنجهای خودشانند.
جامعه در کلیت خود و در سطح بقا، بر «زندگی» استوار است. حتی در اوج تاریکی و ناامیدی، غریزه و آرزوی اصلی بشر، ادامه حیات و یافتن راهی برای بهتر زیستن است.
فلسفه وجودی جامعه بر بقا، زایش، رشد، تغییر، ایجاد و یافتن معنا در دل زیستن است. زمانی که روشنفکری که قرار بوده منبع الهامبخشی یا تحلیلگر واقعیت به عنوان راهگشای حیات بهتر باشد در نهایت به راهحل «پایان دادن به زندگی» میرسد و این عمل به عنوان نمادی از تجربه او از مواجهه با واقعیت منتشر میشود، در این صورت او عملاً «بنبست» را به عنوان «نسخه نهایی» برای جامعه مخاطبانش تجویز کرده است. چنین نسخهای هرچند در سطح فردی قابل درک باشد، مطلقاً نمیتواند الهامبخش جامعهای باشد که برای ادامه حیات و پیشرفت میجنگد. جامعهای که از چنین نمادهایی الگو بگیرد، ناگزیر به سوی مرگ، ناامیدی و در نهایت فروپاشی و نیستی پیش خواهد رفت. راهی که به مرگ ختم میشود، نمیتواند «پیشرفت» یا «رستگاری جمعی» تلقی شود، زیرا بنیان این مفاهیم بر حیات است نه بر زوال. از جامعه هم نباید انتظار داشت چنین افرادی را تقدیس کند (هر چند که عدم تقدیس ضرورتا به معنای عدم درک نیست). استفاده از عبارت «مرگ خودخواسته» برای چنین اشخاصی هم احتمالا بیشتر بزکی است برای شانه خالی کردن از زیر بار مسؤولیتی که در قبال جامعه خود داشتهاند.
تأکید بر این نکته مهم است؛ هدف از این تحلیل، قضاوت کردن درباره عمل شخصی خانم ارسطویی یا هر فرد دیگری که دست به خودکشی زده، نیست. طبعا ادامه به زیستن قدرتی بیش از انتخاب مرگ میخواهد و احتمالا بخشی از روشنفکران هم به خاطر نداشتن چنان قدرتی به چنین سرنوشتی میرسند. عمل و تاثیر یک چهره اجتماعی به طور ناخواسته بار اجتماعی پیدا میکند و بر ناخودآگاه جمعی تأثیر میگذارد؛ در نتیجه برایش مسؤولیتی سنگین را رقم میزند؛ خواه خود بپذیردش یا خیر.
اینگونه وقایع، بزنگاههایی است هم برای جامعه و هم برای کسانی که در مقام تأثیرگذاری بر آن قرار دارند؛ برای جامعه، این سوال را پیش میآورد که تا چه اندازه میتوان به چنین افرادی به عنوان «الهامبخش» و «پیشگام» اعتماد کرد؟ به آن دسته از روشنفکرانی که هنوز به زندگی خود پایان ندادهاند نیز باید یادآوری شود جایگاهشان ولو ناخواسته، آنها را به سوی پذیرش مسؤولیت در برابر پیامدهای اعمالشان بر جامعه سوق میدهد؛ مسؤولیت در قبال الهامبخشی، مسؤولیت در قبال امیدبخشی یا دستکم مسؤولیت در قبال نشان دادن مسیری جز ناامیدی و نیستی.
-
سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۴:۱۹:۴۹
-
۷ بازديد
-

-
پیام فارس
لینک کوتاه:
https://www.payamefars.ir/Fa/News/955602/