پیام فارس - وطن امروز / «خلط مرز تاکتیک، رفتار و راهبرد در ذهن ترامپ» عنوان یادداشت روز در روزنامه وطن امروز به قلم حنیف غفاری است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
در تحلیل سنتی سیاست خارجی و روابط بینالملل، تمایز میان «رفتار»، «تاکتیک» و «استراتژی» از بنیادینترین پیششرطهای فهم کنش سیاسی محسوب میشود. رفتار، تجلی عینی و لحظهای کنش بازیگر در عرصه عمل است؛ تاکتیک، الگویی موقت و مبتنی بر شرایط برای تحقق اهداف محدود؛ و استراتژی، جهتگیری کلان، منسجم و مبتنی بر منافع پایدار یک کشور. هنگامی که این 3 سطح در ذهن یک سیاستگذار به گونهای نامنظم در هم میآمیزد، نتیجهای جز آشفتگی، تناقضهای رفتاری و ابهام در جهتگیری ژئوپلیتیک حاصل نمیشود. مساله دقیقاً همین جاست که امروز در سیاست خارجی ایالات متحده، بویژه در گفتمان و عملکرد دونالد ترامپ، خود را به صورت آشکار و عریان نشان میدهد. ترامپ از بدو ورود به عرصه قدرت، مفهوم سیاست خارجی را به عرصهای از نمایش شخصی و ذهنگرایانه تبدیل کرد؛ عرصهای که در آن، تصمیمات راهبردی نه از منطق توازن منافع که از برداشتهای شخصی و واکنشهای غریزی سرچشمه میگیرد. او بارها نشان داده نمیتواند مرز میان «نمایش رفتاری» و «راهبرد ملی» را درک کند. این خلط مفهومی، نهتنها باعث بیثباتی در سیاست خارجی واشنگتن شده، بلکه موجب شده آمریکا در بسیاری از پروندههای جهانی، از متحدان و دشمنان خود، سیگنالهای متناقضی دریافت کند. در اینجا به 3 نمونه از آنچه ذکر شد، اشاره میشود.
1- رفتار ترامپ در قبال روسیه و شخص ولادیمیر پوتین: او مذاکرات آلاسکا را – که جز چند تعارف دیپلماتیک نتیجهای نداشت – موفقیتآمیز توصیف کرد. اندکی بعد همان مذاکرات را «نامطلوب» و«ضعیف» خواند و ادعا کرد طرف روس «درک نادرستی» از مواضع آمریکا دارد! این نوسان رفتاری نشان میدهد ترامپ میان «ارزیابی راهبردی» از یک تعامل و «بازتاب آن در گفتار رسانهای» تفاوت قائل نیست. در چارچوب دیپلماسی کلاسیک، هر مذاکره، بخشی از پازل بزرگتر سیاست امنیتی است اما ترامپ آن را به ابزاری برای خودنمایی لحظهای تبدیل کرده است. او بتازگی نیز مدعی شد گفتوگویی موفق و سازنده به مدت 2 ساعت و نیم با پوتین داشته و حتی برنامه دیدار مجدد در بوداپست را مطرح کرد اما بلافاصله از این دیدار عقب نشست و آن را لغو کرد! چنین نوساناتی نه تاکتیک هوشمندانه است و نه رفتار حسابشده، بلکه بازتابی از ذهنیتی مغشوش است که نمیتواند تصمیم را از تصویر و محاسبه را از نمایش جدا کند.
2-رفتار با چین: شیوه برخورد رئیسجمهور ناقصالعقل آمریکا با پکن نیز نمونه بارزی از همین خلط مرز است. وی در سخنرانیهایش از «توافق قریبالوقوع تعرفهای» سخن گفت و بر لزوم همکاری اقتصادی میان واشنگتن و پکن تأکید کرد اما بلافاصله پس از آن، از اعمال تعرفه 100 درصدی و سپس 155 درصدی بر کالاهای چینی خبر داد. برای ناظران بیرونی، این 2 موضع در ظاهر نشانه یک مدل «چانهزنی تهاجمی» است اما در عمل، هیچ سازوکار استراتژیکی پشت آن وجود ندارد. سیاستگذار هوشمند از تضاد ظاهری در تاکتیک، برای پیشبرد هدفی واحد بهره میگیرد اما ترامپ در واقع، نقشه راه مشخصی ندارد. در نتیجه، آنچه مینماید «مدیریت پارادوکس» نیست، بلکه نوعی بازی بیقاعده میان غرایز لحظهای و نیاز به نمایش اقتدار است. این رفتارها نهتنها نظم تجاری جهان را ملتهب کرده، بلکه موجب تضعیف موقعیت واشنگتن در میان کشورهای متحد و شرکای اقتصادی خود شده است. اقتصاد بازار، در فضایی از پیشبینیپذیری عمل میکند و هنگامی که رئیسجمهور آمریکا با هر توئیت خود، آینده نرخ تعرفه و مسیر مذاکرات را زیر و رو میکند، اعتبار ساختار تصمیمگیری آمریکا نزد متحدان آن نیز فرومیریزد.
3- غرب آسیا: در تحولات غرب آسیا نیز همین الگوی ذهنی آشکار است. ترامپ در اظهارات اخیر خود، ادعا کرده بانی آتشبس غزه بوده و از استحکام آن سخن گفته اما به صورت همزمان، جنبش حماس را به برخورد نظامی شدید تهدید میکند. چنین تناقضی، سیاست خارجی آمریکا را در قبال بحران غزه و به صورت کلیتر، در قبال نظم امنیتی غرب آسیا به بنبستی تحلیلی کشانده است. چگونه میتوان هم میانجی صلح بود و هم تهدیدکننده یکی از طرفها؟! پاسخ روشن است: در ذهن ترامپ، این 2 گزاره در تعارض نیست، زیرا او فاقد دستگاه مفهومی لازم برای درک مرزهای تاکتیک و استراتژی است.
بازار ![]()
همین عدم درک، در موضعگیریهای او نسبت به ایران نیز دیده میشود. بارها از «توافق جدید» با تهران سخن گفته و همزمان، سیاست «فشار حداکثری» و حمله به تأسیسات زیرساختی ایران را مطرح کرده است. در دکترین سیاست خارجی کلاسیک، 2 مسیر متضاد نمیتوانند همزمان پیش روند؛ مگر در صورت وجود طراحی پیچیدهای که هدفمند و چندلایه باشد اما در اینجا چنان طراحیای وجود ندارد، چون ترامپ از هوش و قوه تعقل برخوردار نیست؛ این تنها سلسلهای از رفتارهای واکنشی است که ریشه در تفکر شخصی و ذهنی یک فرد دارد.
تحلیلگران آمریکایی گاه این پارادوکسها را نوعی «تاکتیک روانی» برای غافلگیر کردن رقبا توصیف میکنند اما واقعیت این است که در غیاب ذهن راهبردی منظم، پارادوکس به ابزار قدرت تبدیل نمیشود، بلکه به نشانه آشفتگی بدل میشود.
مدیریت پارادوکس تنها زمانی معنا دارد که یک مصدر آگاه آن را خلق و هدایت کند، در حالی که امروز، چنین منبعی در واشنگتن وجود ندارد. نظام تصمیمسازی سیاست خارجی آمریکا دچار شکاف درونی است: وزارت خارجه، پنتاگون و شورای امنیت ملی هر یک در مسیر متفاوتی حرکت میکنند و رئیسجمهور شیزوفرنیک ایالات متحده در مقام نماد، نقش یک بازیگر بیثبات را ایفا میکند که پیوسته در حال جابهجا کردن مرزهاست.