سرمقاله شرق/ از ریخت افتادگان
مقالات
بزرگنمايي:
پیام فارس - شرق / «از ریخت افتادگان» عنوان یادداشت روز در روزنامه شرق به قلم احمد غلامی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
اوایل دهه 60 به همراه گروهی برای کار فرهنگی-سیاسی به مناطق محروم سفر کرده بودیم. گروه ما در شهر زهکلوت، مرکز شهرستان جازموریان در استان کرمان بود. البته ما برای کار، شاید بهتر باشد بگوییم برای لمس آنچه به آن فقر به معنای مطلق میگویند، سراغ کپرنشینان آن دیار رفته بودیم. گروه ما در مدرسهای در دشت جازموریان زیر آفتاب سوزان در اتاقی بدون ابتداییترین وسایل زندگی مستقر بود. افق بیانتها و تهیِ دشت همه را مضطرب کرده بود. بیتردید ما به دو هفتهای که باید در این بیابان سوزان بدون امکانات به سر میبردیم، میاندیشیدیم. وقتی پتوها و زیراندازها را از ماشین درآوردند و اتاق فرش شد و عدهای به کار آشپزی رو آوردند، اندکاندک زندگی جریان پیدا کرد، اما تحمل گرما آنهم بدون هیچ وسیله خنککنندهای طاقتفرسا بود. از همان روزهای آغازین یکی دو نفر از گروه جدا شدند و رفتند.
تنها امتیاز این بیابان درندشت موتور آبی بود که غرشکنان آب را از زمین بیرون میکشید. تقسیم کارها صورت گرفت و هر گروه موظف بود روزانه پای پیاده به کپرهای دوردست سر بزند و با مردم بومی به گفتوگو بنشیند؛ دیدار و گفتوگو با مطرودان تاریخ. یکی دو نفر که سرگروه بودند جداگانه با شخصی با ماشین تویوتا منطقه را بررسی میکردند. راننده مردی درشتاندام بود که پای برهنه رانندگی میکرد و حتی برای نشاندادن جاهایی که باید به آنجا سر میزدیم، در دشت سوزان جلودار بود. او عاشقانه از جازموریان و مردمش سخن میگفت و بزرگترین کار را در حق ما کرد و آن چیزی نبود جز زدودن یأس و سرخوردگی از ما.
بازار ![]()
سال آخر دانشکده پزشکی بود، اما درس را رها کرده بود و با جان و دل بدون هیچ چشمداشتی به مردم منطقه خدمت میکرد. عشق بیانتهایش تأثیر عمیقی بر جان و روح میگذاشت: شرمساری از بودنِ خودمان و چگونه بودنمان در جهان. آیا او شهسوار ایمان بود؟ یا اینک از «تعهد تعینبخش» و شهسوارِ تسلیم و رضا بودن عبور کرده است؟
اینک بسیار خرسندم که نامش را از یاد بردهام و دیگر نمیتوانم درصدد برآیم تا پیدایش کنم، چراکه زمان هر آدمی را چنان میفریبد و میفرساید و از ریخت میاندازد که دیگر نشانی از آنچه بود پیدا نیست. مثل خیلِ کسانی که هیچ شباهتی به گذشتهشان ندارند، نه از آن روزگاران در آنها نشانی هست و نه در میان مردم اعتباری دارند؛ کسانی که امروز مردم آنان را بهعنوان مدیران ناکارآمد، منفعتطلبانِ رانتخوار و غارتگران این آب و خاک میشناسند. بیهیچ شک و شبههای یکی از مشکلات جدی جامعه کنونی این است که دیگر در آن از افرادی که تعهدی تعینبخش داشته یا شهسوار تسلیم و رضا یا شهسوار ایمان بودهاند خبری نیست. شاید ایدئولوژی سرمایهداری است که اخلاق فایدهگرایی را بر جامعه مسلط کرده است، شاید هم این وضعیت از عوارض ناامیدی وقایع پساانقلاب است.
آنچه قرار بود بشود، نشده است و اینک بهندرت کسانی پیدا میشوند که تعهدی تعینبخش داشته باشند: «تعهد تعینبخش، جهان فرد را تعیین میکند. به سخن دریفوس، اگر چنان تعهدی داشته باشید، چیزی در جهان شما نیست که نتوان آن را با رجوع به این تعهد توضیح داد. بدینرو این تعهد خاصیتی تمامیتبخش دارد و همه جهان فرد را دربر میگیرد. باید توجه کرد که تا پیش از شکلگیری تعهد تعینبخش، اساسا جهانی وجود ندارد و فرد در واقع نه فرد، بلکه موجودی جزئی است».1 دریفوس در این تفسیرش از کییرکگور به نکتهای اساسی اشاره دارد. اگر آدمی در پی کثرتها باشد و اندیشه و باوری متمرکز برای انجام کاری بر اساس عشق نداشته باشد، به «فرد» تبدیل نخواهد شد و همواره خودش و کسی را که بوده فراموش میکند و هر دم به شمایلی تازه درمیآید.
کییرکگور خود به زیبایی این مفهوم را اینگونه بیان میکند: «تنها طبایع پست خود را فراموش میکنند و به چیز تازهای تبدیل میشوند. از اینرو پروانه یکسره فراموش کرده است که کرمی درختی بوده است؛ و شاید باز هم پروانهبودن را چنان بهطور کامل فراموش کند که بتواند به ماهی تبدیل شود. طبایع عمیقتر هرگز خود را فراموش نمیکنند و هرگز به چیزی جز آنچه بودهاند مبدل نمیشوند».2برای همین است که مردم به کسانی که دیروزشان را گم کردهاند و امروز با جیببری از مردم سوار بر ماشینهای میلیاردی شدهاند که برازندهشان نیست، از این عبارت استفاده میکنند: «تازه به دوران رسیدهها!». اما شهسوار تسلیم و رضا خودِ واقعیاش را فراموش نمیکند، از اینروست که به تعبیر کییرکگور: «شهسوار همه چیز را به یاد میآورد؛ اما همین یادآوری عین درد است. با این همه او در ترک نامتناهی با زندگی آشتی کرده است».3 اینچنین است که فرد در وضعیت تسلیم و رضا است، اما شهسوار ایمان از همه پیشتر است چراکه او در جهانی زندگی میکند که باور دارد خالق یکتا هر چیز ناممکن را ممکن میسازد. مرد دانشجوی پزشکی تعهدی تعینبخش داشت. دانشکده پزشکی را رها کرده و در دشتهای سوزان درد کپرنشینان را التیام میبخشید. نمیدانم اینک او در چه مرحلهای است: آیا شهسوار تسلیم و رضا است یا شهسوار ایمان یا یکی از از همین تازه به دوران رسیدهها که این روزها خیل آنان چهره جامعه را زشت کرده است.
1. «اندرونیِ عُلیا: ترس و لرز به روایت هیوبرت دریفوس»، زانیار ابراهیمی، نشر هرمس.
2،3. «ترس و لرز»، سورن کییرکگور، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر نی.
-
شنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۶:۰۴
-
۶ بازديد
-

-
پیام فارس
لینک کوتاه:
https://www.payamefars.ir/Fa/News/954245/