پیام فارس - اصلا، برای مریم صالح که اهل شیراز و دانشآموخته گرافیک رایانهای است فرقی نمیکرد به چه کار و حالی باشد در هر شرایط از مرور شخصیتهای سفید و خاکستری و سیاه لذت میبرد. چه وقتهایی که شاگرد کلاس و مدرسه بود و مشغول درس و یا بعدتر، شاغل شد وسرگرم کشیدن نقش لچک و ترنج برای قالیبافهای مشهد یا نقطهگذاری گلهای شاهعباسی برای بافندههای کاشانی و کرمانی.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
و چه وقتهایی که به فراغت میگذراند و در سایه خنکِ ایوان، شربت بهارنارنج یا پس گرمای کُرسی، چای مینوشید. به وقت هیچ یک از اینها، مریم نمیدانست قرار است از سَر شور و شوقی که به قصه و کتاب دارد روزی (زمستان 1400) به عنوان نخستین کتابفروشِ دوچرخهسوار ایران یا همان «بوک بایک» کوچه به کوچه و شهر به شهر را رکاب بزند و جلد جلد کتاب بفروشد.

کوچه به کوچه در رکاب کتاب حالا که کنار دوچرخه و باکس فلزی تقریبا 200 کیلوگرمی و انباشته از کتابهای گوناگون آن نشسته و به روی زنان چادر محلی به سر و مردان دشداشهپوشِ رهگذر بوشهری لبخند میزند خاطر روزی که به خانوادهاش گفت: «میخواهم کتابفروش دوچرخهسوار شوم...» پیش ذهنش قوت میگیرد. آن روز جز «نه»، «اصلا» و «این شدنی نیست» چیزی نشنید: «پدر و مادرم بیشتر نگران بکر بودن ایده بودند و خواهر و برادرم هم خیالشان از درآمدزا بودن آن راحت نبود.»
سختیهای خاص و دشواریهای معمول روزهای سخت و دشواری را گذراند تا به امروز که آوازهاش در فضای مجازی پیچیده و معمولا این طور است که هنوز هم بعد از مدت حدود 4 سال، سوژه عکس و عکاسی افراد فراوان در کوچه و خیابان میشود. روزهایی که گرم بود و آفتاب، تفت میداد و روزهایی که سرد بود و سوز، استخوان را میلرزاند. سختی و دشواریهایی هم در همه آن روزها مشترک بود مثل ناهمواری و نامناسب بودن مسیر ویژه دوچرخهسواری، سنگینی کشاندن باکس 200 کیلوگرمی در پستی و بلندیهای مسیر، گرانی کاغذ و کتاب. ولی مریم از پس همهیشان برآمد و بیوقفه رکاب زد.

خوشا شیراز و بوکبایکِ بیمثالش محله قصرالدشت شیراز، مکان نخستی بود که چرخهای بوکبایک مریم در آن چرخید و چرخید تا بلوار و بوستان بعثت، تا آرامگاه حافظ و سعدی، تا بازار وکیل و ارگ کریمخانی، تا باغ ارم و دلگشا. دیگر به چشم اهالی شیراز آشنا بود؛ آن قدر که عکس و فیلمهای مرتبط با بوکبایکش و دورهمیهایی که یکهویی بَرِ کوچه و طولِ خیابانی با حضور مشتریان ثابت و گذری برگزار میکرده و میکند تا آرشیو سازمان بینالمللی یونسکو هم رفتهاست: «مشتری زیاد دارم؛ آنها که ثابتاند مثل رنگینهخانم که تنهاست و دل خوش به کتاب و یا آقاحمیدرضای 11 ساله که آرزو دارد نویسنده شود. ژانر مورد علاقه همهیشان را هم میدانم.» حالا اما چرخهای بوکبایک به قرار اجرای طرح «کتاب و دوچرخه و شهر» چند روزیست که در محلههای شلوغ بوشهر میچرخد.
دهه پنجاهیهای تاریخخوان، هشتادیهای رُماندوست اغلب رهگذران بوشهری حوالی کوچه معروف نهنه معصومه با دیدن بساطِ بوکبایکِ مریم دقایقی از رفتن بازمیایستند و متعجب یا هیجانزده، دور و بَر کتابفروشی متفاوت او را برانداز میکنند. برخیشان دست به یکی از دهها کتاب نظم و نسق گرفته در طبقات باکس میبرند و برخی دیگر نیز که تعدادشان کم نیست سرگرم عکس برداشتن و سلفی گرفتن میشوند: «ماه اولی که کارم را شروع کردم فقط یک کتاب فروختم؛ بینوایان. آن را هم کاسبی خرید که میگفت کتابخوان نیست و فقط چون پشتکارم را دیده بود سعی داشت یک جوری حمایت کند.» روز به غروب رسیده و گرما کمی کوتاه آمده. برای همین جمعیت رهگذران زیاد و زیادتر میشود. حالا مریم فرصت سر خاراندن ندارد؛ یکی کتاب رُمان یا مجلد روانشناسی میخواهد، کسی هم سراغ کتب تاریخی را میگیرد: «نتیجه 4 سال رکاب زدن و کتاب فروختن و گاهی هم که در جاهای مناسب بساط میز و صندلیهای تاشو و چای و قهوه رایگان پهن کردن یک تجربه جالب و قابل استناد بوده؛ آدمهای دهه 40 و 50 بیشتر کتاب در ژانر تاریخی میخرند، متولدین دهه 60 به کتابهای روانشناسی علاقهمندند و نسل دهه 70 و 80 هم معمولا رمان و داستان میخوانند.»

چرخ بوک بایکت بچرخه! با همه سرشلوغی که دارد از کار طراحی نقشههای سنتی برای فرشهای دستباف، دور نماندهاست. سفارشی اگر باشد بدش نمیآید سرگرم کاغذهای شطرنجی، قلم و رایانه شود. ولی راستش، بوکبایک برای او چیز دیگریست که روز و شبش به آن میگذرد؛ تعمیر و بزک دوچرخه و باکس متصل به آن، ساخت اکسسوریهای فرهنگی ویژه جایزه کتابخوان کوچک، شناسایی و تهیه تازههای کتاب و کتابهای پر فروش، صورتبرداری از ویترین و انبار باکس، برنامهریزی برای اجرای دورخوانی کتاب (کودک و بزرگسال)، دریافت کتابهای اهدایی خیران و توزیع میان افراد نیازمند، مشارکت در برنامههای آموزشی با رویکرد نذر کتاب و دستسازههای فرهنگی. حالا از غروب بوشهر گذشته و شب شده که مریم، چراغِ سایبانِ بالای دوچرخهاش را روشن میکند: «پرتکرارترین جملهای که مردم به محض دیدن من و کتابفروشی متفاوتم میگویند، چرخ بوک بایکت بچرخه برات، است.» او از طنز این جمله پرتکرار خوشش میآید: «انگیزهبخش است مثل صبوری برخی مسئولان شهری و همسایههای محلی هنگام ایجاد سدمعبرهای موقت و پیشبینینشده (تجمع مشتریان برای خرید کتاب) بوکبایکی که نه فقط شیرازی که ایرانیست.»
کد خبر 942521 منبع: همشهری آنلاین برچسبها استان بوشهر خبر مهم سفر - گردشگری مهارتها شغل کارآفرینی خبر ویژه کتاب - نویسندگان و پدید آورندگان دوچرخه سواری شهر شیراز سعدی کتابخانه، کتابخوانی، کتابداری ایران