پیام فارس - وطن امروز / «خمیدگی در برابر قدرت» عنوان یادداشت روز در روزنامه وطن امروز به قلم رضا رحمتی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا روز پنجشنبه در یک پایگاه هوایی در بوسان کرهجنوبی با شی جینپینگ، رهبر چین دیدار کرد. این دیدار سوژه تحلیلی قابل تأملی برای کارشناسان روابط بینالملل شد. برای من آنچه این دیدار را برجسته کرد، نه محتوای مذاکرات، بلکه «الگوی رفتاری متفاوت» ترامپ بود. در مقایسه با برخوردهای پیشین او با دیگر همتایانش، این بار نشانی از آن زبان بدن تحقیرآمیز یا ادبیات تهاجمی مشاهده نشد. برای تقویت این استدلال میتوان به برخی نمونههای تحقیرآمیز رفتار ترامپ با رهبران اروپایی و آسیایی اشاره کرد. نمونه آخر آن همین اجلاس اخیر شرمالشیخ در مصر بود که با ادبیات مشابه، هر یک از رهبران سیاسی را مورد تمسخر و تحقیر قرار داد؛ از رئیسجمهور ترکیه گرفته تا رئیسجمهور مصر، تا نماینده امارات، رئیسجمهور فرانسه، نخستوزیر ایتالیا و... . پیشتر هم به کرات «آنگلا مرکل» صدراعظم وقت آلمان را به دلیل سیاستهای انرژی و دفاعی تحقیر میکرد. در اجلاس ناتو در سال 2018، او با گستاخی «ژان کلود یونکر» رئیس کمیسیون اروپا را به شکلی غیردیپلماتیک کنار کشید تا در صدر قرار گیرد. نخستوزیر فقید ژاپن «آبه شینزو» را به نوعی در واشنگتن تحقیر کرد. این نمونههای رفتاری که در رسانههای جهان به طور گسترده انعکاس یافته، الگویی پایدار از تلاش برای نمایش برتری و اعمال قدرت از طریق تحقیر شخصیت مقابل را نشان میدهد.
بنابراین «عدم بروز چنین رفتارهایی در مقابل رهبر چین، تصادفی یا گذرا نیست». این کنش متفاوت، در واقع تاییدی بر این تحلیل کلانتر است: در معماری جدید روابط بینالملل، «قدرت به عنوان زبانی جهانی شناخته میشود» و بازیگران، حتی آنان که به رفتارهای غیرمتعارف شناخته شدهاند، ناگزیرند در مواجهه با وزنههای واقعی قدرت، محاسبه کرده و رفتار خود را اصلاح کنند. این صحنه، نمایشی نمادین از گذار به نظمی چندقطبی بود که در آن، احترام، تابعی مستقیم از «محاسبات عینی قدرت» است. بنابراین در دیدار ترامپ و شی، برخلاف همه دیدارهای قبلی ترامپ با رهبران کشورهای دیگر، او هیچ رفتار تحقیرآمیز یا زبان بدن غیرطبیعیای نداشت. بحث این یادداشت بررسی از منظر روانشناسی شخصیت ترامپ نیست. با این حال این تغییر را چگونه میتوان بر مبنای واقعیات عینی و اصول پذیرفتهشده روابط بینالملل توضیح داد؟ پاسخ را باید در تحولات ساختاری عمیقتری جستوجو کرد؛ تحولاتی که رفتار بازیگران را جدا از تمایلات شخصی، شکل میدهد.
1- زبان رفتار در عرصه قدرت
بر اساس کانونیترین اصل مکتب واقعگرایی در روابط بینالملل، «رفتار دولتها تابعی از توزیع قدرت در نظام بینالملل است». بازیگران در یک سیستم آنارشیک، ناگزیر به محاسبه دائم نسبت قوای خود با دیگران هستند و رفتارشان بازتابی از این محاسبه است. تغییر رفتار ترامپ در این دیدار را میتوان نمونهای عینی از این اصل دانست. این تغییر، نه لزوماً ناشی از تغییری در شخصیت فردی که احتمالاً پاسخی عقلایی به «وزن سختافزاری و نرمافزاری چین» در صحنه جهان است. اقتصاد عظیم، پیشرفتهای فناورانه، تواناییهای نظامی و نقش بیبدیل این کشور در زنجیره تأمین جهانی، مجموعهای از «قدرت ملموس» را تشکیل میدهد که نادیده گرفتن یا تحقیر آن برای هر بازیگری، مستلزم پرداخت هزینهای گزاف است. بنابراین این رفتار را میتوان نشانهای از یک «محاسبه راهبردی» تفسیر کرد که در آن، هزینه رویارویی مستقیم و تحقیر چین، به وضوح از منافع آن فراتر خواهد رفت.
بازار ![]()
2- عینیت یافتن نظم چندقطبی
این تغییر رفتار یک استثنا نیست، بلکه بخشی از یک «الگوی سیستماتیک» گستردهتر است. مشاهده میشود بسیاری از رهبران کشورهای غرب در مواجهه با چین، ناگزیر به تعدیل لحن و رفتار خود هستند و رویکردی مبتنی بر احترام و برابری نسبی را در پیش میگیرند. این پدیده را میتوان تجلی عینی گذار از نظم تکقطبی دوران پس از جنگ سرد به «نظم چندقطبی» کنونی دانست. وقتی یک ابرقدرت در برخورد با ابرقدرتی دیگر، رفتاری را برمیگزیند که حاکی از شناخت جایگاه برابر یا نزدیک به برابر است، این خود، «عینیت یافتن آن نظم جدید» است. رفتارها، هنجارها را میسازد و اینگونه برخوردها، بتدریج «چندقطبیگرایی» را از یک مفهوم نظری به یک واقعیت ملموس در عرصه عمل تبدیل میکند. این دیدار، صحنهای از یک نمایش بزرگتر بود؛ نمایشی که در آن، ساختار قدرت در نظام بینالملل در حال بازتعریف نقشهاست.
3- قدرت ناشی از ثبات و پیشبینیپذیری
یکی از منابع قدرت چین در عرصه دیپلماسی، «ثبات و پایداری» در مواضع آن است. سیاست خارجی این کشور دههها بر اصولی ثابت مانند «احترام متقابل حاکمیت»، «برابری منافع» و «عدم مداخله در امور داخلی» استوار بوده است. این ثبات، به دیپلماسی پکن یک «ویژگی پیشبینیپذیر» بخشیده است. در مقابل نوسانات و گاه رفتارهای غیرقابل پیشبینی در سیاست برخی قدرتهای دیگر، این ثبات خود به یک دارایی راهبردی تبدیل شده است. دیگر بازیگران میدانند با چه اصول و خطوط قرمزی روبهرو هستند. این پیشبینیپذیری، اعتماد را در روابط بینالملل افزایش میدهد و فضایی ایجاد میکند که در آن، احترام متقابل نه به عنوان یک انتخاب، بلکه به عنوان یک ضرورت برای تعامل سازنده دیده میشود. بنابراین رفتار محترمانه را میتوان پاسخی به این ثبات و قابلیت دانست.
4- روانشناسی سیاسی؛ نقش تعیینکننده «موقعیت»
تمرکز صرف بر روانشناسی فردی ترامپ، تحلیل را به انحراف میکشد. در عوض، روانشناسی سیاسی به ما میآموزد «موقعیت» (Context) نقشی تعیینکننده در شکلدهی به رفتار مقامات دارد. حتی بازیگرانی که به رفتارهای تهاجمی و نامتعارف شناخته میشوند، زمانی که در یک «میدان» خاص قرار میگیرند که ساختار قدرت در آن به وضوح تعریف شده، ناگزیر به تطبیق رفتار خود هستند. این دیدار یک «موقعیت» بسیار خاص بود. در چنین موقعیتی، «ساختار میدان، رفتار بازیگر را محدود و هدایت میکند». تحلیل اینکه «ترامپ در برابر رهبر چین کرنش به خرج داد»، در واقع تأییدی بر این نظریه است که قدرت عینی یک کشور، میتواند حتی رفتارهای به ظاهر غیرقابل پیشبینی را مهار کرده و به سمت الگویی منطقی سوق دهد. آنچه در این دیدار مشاهده شد را نمیتوان تنها یک اتفاق گذرا یا یک تاکتیک مقطعی دانست. این تغییر رفتار، «بازتابی عینی و قابل اندازهگیری از یک تحول ساختاری عمیقتر در نظم بینالملل» است؛ تحولی که در آن، قدرت به شکل فزایندهای در حال توزیع مجدد است و بازیگران جدید وزن تعیینکنندهای در تعیین آینده جهان پیدا کردهاند. این تحلیل، بر پایه واقعیات ملموس از شاخصهای اقتصادی تا موازنه راهبردی استوار است. بر این اساس تغییر در رفتار ترامپ، صرفاً یک خبر نیست، «نماد و نشانهای است برای درک بهتر جهتی که جهان در آن حرکت میکند»؛ جهتی به سمت تعادلهای جدید قدرت و لزوم احترام متقابل در یک نظام چندمرکزی.